میهمانی
|
|
ای که بر ما ز سر صدق تو مهمان شده ای جان بابا به من خسته، تو چون جان شده ای
نه چراغی و نه شمعی است در این ویرانه تو به ویرانه ی ما نیّر تابان شده ای
هر که آید ز سفر خرم و شاد است ولی پرسش اینجاست پدر جان ز چه گریان شده ای
دیدمت بر سر نیزه که تو قران خواندی زین قرائت به خدا حافظ قران شده ای
بارها موی پریشان مرا شانه زدی پس چرا خویش چنین موی پریشان شده ای
جان فدای قدمت باد پدر جان ز چه رو سر زده آمده ای ، بی سر و سامان شده ای
خرم از روی تو گلزار جهان گردیده بر سر نی به خدا سرو خرامان شده ای
در جنان مادر تو چشم به راهت باشد راهی کوی جنان با لب خندان شده ای
|
سه شنبه 90 آذر 22 |
نظر بدهید
|
|
|
|